با پدرم مبارزه می کنم

همیشه به خاطرحرفه‌ای بودن در یک بازی کامپیوتری به خودم افتخار می‌کردم .و سعی داشتم خودم را در آن بازی ارتقا دهم. دیشب که طبق معمول داشتم با پدرم بازی را به صورت تک به تک انجام می‌دادم او من را با اختلاف کمی شکست داد. کمی به غرورم برخورد چون به هرحال من در آن […]

آغاز نویسندگی

امروز داشتم یک شعر انگلیسی را با خودم مرور میکردم که به جمله ی have you enymore رسیدم. این جمله را ترجمه کردم اما برای اینکه مطمئن شوم از پدرم معنی اش را پرسیدم.پدرم گفت:می خواستی به من بفهمانی که این جمله را بلدی؟ من با لبخند گفتم:نه،فقط می خواستم مطمئن شوم.پدرم گفت:می توانی سوالت […]