جهت تطبیق رنگ قالب
موضوعات مرتبط آغاز نویسندگی تصورات من در کودکی دوست بی جان با پدرم مبارزه می کنم
موضوعات مرتبط آغاز نویسندگی تصورات من در کودکی دوست بی جان با پدرم مبارزه می کنم
همیشه به خاطرحرفهای بودن در یک بازی کامپیوتری به خودم افتخار میکردم .و سعی داشتم خودم را در آن بازی ارتقا دهم. دیشب که طبق معمول داشتم با پدرم بازی را به صورت تک به تک انجام میدادم او من را با اختلاف کمی شکست
انسان ها میتوانند دوست های زیادی داشته باشند حتی یک دوست بی جان.مثلا یکی از دوست های بی جان من یک کوسنی است که شکلی به صورت استوانه دارد.این دوست من در هر لحظه ای همراه من است و تنهایم نمیگذارد.وقتی میخواهیم بخوابم بغلش میکنم
زمانی که من کودک بودم،تصورم از بارش باران این بود که خدا در حال سبزی شستن است و آب از صافی اش میچکد.و وقتی رعد و برق میزد فکر میکردم خدا میخواهد گوشی اش را شارژ کند اما هنگامی که شارژر را در پریز فرو میکند،او
زباله در طبیعت نریزید ، حیوانات را برای تفریح نکشید ، خانه هایشان را ویران نکنید و با پرتاب سنگ آنها را مجروح نکنید ، رودخانه ها را آلوده نکنید. آیا دوست دارید کسی خانه ی شما را ویران کند یا به سمت شما سنگ
امروز داشتم یک شعر انگلیسی را با خودم مرور میکردم که به جمله ی have you enymore رسیدم. این جمله را ترجمه کردم اما برای اینکه مطمئن شوم از پدرم معنی اش را پرسیدم.پدرم گفت:می خواستی به من بفهمانی که این جمله را بلدی؟ من